روزی پادشاهی برای شکاربه همراه درباریان به سفری میرود که بسیار به طول می انجامد وشاعر همراه ایشان در غم دوری از وطن شعری میسراید...
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ای بخارا شاد باش ودیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
آب جیهون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تامیان آید همی
ریگ آموی ودرشتی راه اوی
زیر پایم پرنیان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر ما سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی آسمان آید همی«رودکی»
این شعر آنچنان بر او اثر کرد که هنگام بازگشت کفش هایش را فراموش کرد...
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ای بخارا شاد باش ودیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
آب جیهون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تامیان آید همی
ریگ آموی ودرشتی راه اوی
زیر پایم پرنیان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر ما سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی آسمان آید همی«رودکی»
این شعر آنچنان بر او اثر کرد که هنگام بازگشت کفش هایش را فراموش کرد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر